نکته1: قلندر بخوام خلاصه اش کنم زمان های قبل صوفی ها فرقه بودن که از مردم جدا شدن رفتن ریاضت کشیدن از همه چیز بریدن تا به خدا برسن. حالا از این گروه یک عده جدا شدن رفتن بیابان بدون کفش با پای و موهای سر ابرو و ریش رو می تراشیدن که مثلاً ما دیگه به هیچ چیز تعلق نداریم به این گروه قلندر می گفتن(حالا دیگه با این کاری ندارم بعداً های سر گردنه که موهای سر را می تراشیدن به اون ها هم قلندر می گفتن)
عطار میگه قلندر ها بازار مردم فریبی راه انداختن می گن ما از دنیا دست کشیدیم . من امشب مست می کنم (خوردن شراب برای قلندر ها از حرام هم حرام تر بوده) کوزه رو هم دستم می گیریم می رم تو جمع قلندر ها باقی مانده کوزه رو هم اونجا می زنم، هرچه که دارم از همه دست می کشم(تا معلوم بشه چه کسی از تعلق آزاد تره)
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار می‌باید درید
توبهٔ زهاد می‌باید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها